مرسانا

مرسانا جان تا این لحظه 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن دارد

اولین سفر عشقم.

سلام جوجوی ناز مامان .گل من اولین سفر زندگیت از 1 مهر تا 9 مهر ادامه داشت. اول بگم که شما تو سفر بی نهایت دختر خوبی بودی نازی من. فکرشم نمیکردم انقد اروم باشی به استثنا دو روز آخر که دیگه فکر کنم واقعا خسته شده بودی من و بابا هم ازت ممنونیم به خاطر خوب و فهمیده بودنت هم جدا معذرت می خوایم اگه اذیت شدی . این سفر واسه من و بابا با همه سفرامون فرق داشت هم از بودنت خیلی خوشحال بودیم هم دایم نگران بودیم که اتفاقی واست نیفته یعنی همش با استرس بود بعد از اینکه برگشتیم خیلی بشیمون شدیم از رفتنمون چون همش ریسک بود اما خوب شکر خدا که هیچ اتفاقی نیفتاد و هر چی بود تموم شد شمام سرافرازمون کردی. 

گلی من روز اول که همش تو راه بودیم شما که تو ماشین دایم خواب بودی فقط وقتی رسیده بودیم شمال هوا شرجی بود و دایم عرق میکردی نگران بودم سرما گرما شی سرما بخوری ولی شکر که به خیر گذشت. شب و روز بعد که گهرباران ساری بودیم و اولین باری بود که دریا رو دیدی نفس . من خودم از مجردی عاشق دریا بودم و همه جا اسم مستعارم دریا بود! دلم میخواست اسم تورو هم بزارم دریا ! ولی خوب نشد دیگه . 

 

روز بعد راه افتادیم نهار کنار یه رود خونه نزدیک جنگل سی سنگان بودیم. شب هم تنکابن بودیم. عکس دومی صبحانه کنار دریا تو تنکابن بود عشقم. نهار روز بعد تو جنگلای جواهر ده رامسر بودیم. عکس 7.شب هم بندر انزلی خوابیدیم. دو روز بعد هم بندر انزلی بودیم. عکس سوم اسکله بندر انزلی بودیم.  و تو همچنان خواب!بندر انزلی بد نبود! ولی یه مشکل بزرگ داشت که بشه زیاد داشت! و متاسفانه صورت نازتو هم چند جا زدن! که خیلی غصه خوردم! روز ششم از انزلی راه افتادیم و نهار رفتیم تله کابین رامسر. عکس 5 هم تو تله کابینه. نفس اون بالا تو جنگل هوای معرکه ای داشت البته برای ما ! برای شما یکم سرد بود! بارون محشری هم بارید منظره خیلی قشنگی داشت. عکس اولی هم گهرباران ساری بود که تو راه برگشت هم یه شب اونجا موندیم. گلی تو این سفر شما اکثرا خواب بودی یا بیدار میشدی و یه دلبری میکردی و دل مامان بابا و مامانی بابابییتو میبردی میخوابیدی! عکس چهارمیه در حال نمک ریختن برا مامانی بابایی بودی!  عکس 6 هم تو راه رفتن تو جنگل گلستان بود اولین باری که جنگل میدیدی تعجب کرده بودی! 

 

از اونجایی که مامان یه دستشو یه دوربین و دایم در حال عکس گرفتن ازت بود اینم یه مجموعه از عکساته نمکدون من

 

 

راستی نفس تو این سفر دو تا هنرنمایی هم داشتی ! یکی اینکه با های کوچولوتو میتونی صاف نگه داری و بایستی . یکی هم اینکه جغجغه ای که مامانی به دستت داد و گرفتی تا حالا چیزی بهت میدادم نمی گرفتی. یکی دیگه هم اینکه خیلی حرف میزنی حالا! دایم در حال قان و قون کردن و حرف زدنی ! با مزس که منظورتو میرسونی با لحن حرفات وقتی ناراحتی انگار داری قر میزنی وقتی خوشحالی با خنده های شیرین و ملایم حرف میزنی! با ادا هات همرو شیفته خودت کردی و من به هر کی که به روش بخندی و شیرین کاری در اری حسودی میکنم! چون عشق اول و اخر خودمی!

گل من انشالله برگتر میشی و سفرای بیشتری بشه ببریمت و هر بار جاهای جدیدتری رو بشه ببینی. نفس یادت باشه که من و بابا  از همه چیه دنیا بیشتر دوست داریم. و دلمون فقط خنده هاتو میخواد.بووووووووس


تاریخ : 12 مهر 1392 - 23:38 | توسط : مامان مرسانا جوجو | بازدید : 2722 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام