نفس مامان ببخشید انقد با تاخیر مینویسم ! رفتم تو کار آمادهگی برای تولدت سرم شلوغه ! خانمی این ماه خیلی ماه مهمی بود برات , بالاخره چهار دست و پا و ایستادن یاد گرفتی , و بیشتر از پیش هم شلوغ و با نمک شدی عاشق سرسری کردنتم بای بای هم ای شبیه بای بای انجام میدی ! از دیوار راستم بالا میری !!! ولی همچنان تو خوابوندنت گیر داریم ! به سختی و با جیغ جیغ میخوابی نمونش همین دیشب که خونه مامانی بودیم ساعت 2 شب از دست جیغای تو فرا ر کردیم اومدیم خونمون! خلاصه که میگذرونیم باهم ! خداروشکر شکر خوب میگذره مدرسه مامانم بالاخره تموم شد و سه ماه تعطیلی هم شروع شد , راحت شدی از کله سحر بیدار شدن ,نفس کاش وقت کنم کارای تولدتو تو این چند وقت به انجام برسونم عشق من دازه یک ساله میشه کم اتفاقی نیست که !!!! دوست داررررررم شر و بلای مامان
مرسانا جون چهار دست و پا میرود !
واااااای عشق مامان نمیدونی پریشب که این صحنه رو دیدم چه کیفی کردم ! بالاخره بعد کلی چشم انتظاری به ترست غلبه کردی و پیش رفتی ! راستش الان یه ماه بود که نیت میکردی بری ولی نمیرفتی !! تازه فقط این نیست که ! از هر جا پیدا که دستت برسه میگیری و بلند میشی دیگه تو. گهواره نمیتونیم بزاریمت چون بلند میشی ! و جالب اینجا ست که همه اینا دز طول چند روز بود ! نفسم خیلی میخوامت , انشاالله قدم تو راه های خیر و سعادت بزاری, دوستت دارم خیییییلی